سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این قرآن ریسمان خدا و نور روشن گر و درمانی سودبخش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
یکشنبه 89 آبان 2 , ساعت 8:22 عصر
یکی از دبیرستانهای تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشاء این مطلب داده شد (شجاعت یعنی چه؟) محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود: (شجاعت یعنی این) و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته بود! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثناء به ورقه ی سفید او نمره ی 20 دادند . فکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟
 
دکتر علی شریعتی

سه شنبه 89 مهر 27 , ساعت 4:7 عصر

تا حالا به این فکر افتادین که چقدر ایمان دارین؟ یا اندازه  یک ایمان چجوری گرفته میشه؟

این متن رو بخوند:

 

روزی روزگاری اهالی یک ده تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند...

در روز موعود همه ی مردم در محلی جمع شدند و تنها یک پسر چه با خودش چتر آورده بود...

 و این یعنی ایمان...

 

دیدین چقدر گاهی اوقات قشنگه ایمانتو بسنجی!!!!


شنبه 89 مهر 24 , ساعت 9:10 عصر

دوستای خوبم سلام...

میخواستم بدونم تا حالا فکر کردید اجداد و گذشتگان ما ایرانی ها چه چیزهایی برای ما به ارث گذاشتن؟

مطمئنن فکرتون میره به آثار تاریخی و عتیقه هایی که مونده برامون!!!

تا حالا به این فکر کردید که گاهی اوقات یک نصیحت یا یک جمله میتونه با ارزشترین ارث میون این همه میراث باشه واسه ما نسل امروز!

شاید داری به این فکر میکنی که بابا این پسره بیکاره به چه چیزای فکر میکنه  این موضوع زمانی اومد توی فکرم که به یک جمله از کوروش کبیر برخوردم! خیلی رفتم توو فکر! نتونستم ساکت بشم!!! گفتم بیام اینجا بگم فکرمو و بیارمش رو وبلاگ...

اون جمله این بود:

 امپراطور یونان به کوروش کبیر گفت: (( ما برای شرف میجنگیم شما برای پول ))

کوروش کبیر پاسخ داد : (( هرکس برای نداشته هایش میجنگد ))

جوابی که کوروش کبیر به امپراطور یونان میده واقعا زیبا بود! فکر کنم اون لحظه ا که این حرفا رو به همدیگه زدن ، امپراطور یونان داشته عرق سرد میریخته از هیکلش....

خوشحال میشم بگید تا بدونم نظرتون رو در مورد این موضوعی که نوشتم...


چهارشنبه 89 مهر 21 , ساعت 11:35 صبح

سلام.

خوبی؟

نمیخواستم طبق رسم همیشگیم با سلام و معرفی شروع کنم! میخواستم یه دفه بزنم زیر حرف و هرچی دلم خواست بگم! اما هرچی خواستم نشد  خوب دیگه زیادی درد و دل کردم! در کل بریم سراغ اصل مطلب... اینکه من مهدیم! میتونید برید تو پروفایلم بخونید!!! خیلی یه جوریم!!!! در کل خوشحالم که میتونم حرفامو بزنم!!! راستی من سربازم!!! تو پست بعدی بیشتر در مورد سربازیم میگم!!!!!


سه شنبه 89 مهر 20 , ساعت 10:15 صبح
تنها امید من که نا امیده
امید من دوباره ته کشیده
لحظه به لحظه فکر نا امیدی
این لحظات امونمو بریده
اون که میگفت با دستای دل من
از قفس بی کسی آزاد شد
چی شد که با گریه ی من شاد شد؟
با شبنم اشک من آباد شد؟

از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم
خواستم دلم یه گوشه ای بمیره
خسته شدم چه انتظار سختی
یکی بیاد جون منو بگیره
قلب من از تپیدن ش خسته شد
نبضم با ضربه های معکوس مرد
قلب من از خستگی خوابش گرفت
این دل نا امید و مایوس مرد

شاید صدای زخمیه دل من
مرهم زخمای دل تو باشه
زخمای دلت
شاید که قصه ی جدایی من
نذاره هیچکی از کسی جدا شه

از وقتی رفت یه روز خوش ندیدم
خواستم دلم یه گوشه ای بمیره
خسته شدم چه انتظار سختی
یکی بیاد جون منو بگیره
قلب من از تپیدن ش خسته شد
نبضم با ضربه های معکوس مرد
قلب من از خستگی خوابش گرفت
این دل نا امید و مایوس مرد



لیست کل یادداشت های این وبلاگ